شعریاران

نقدوتحلیل اشعار

شعریاران

نقدوتحلیل اشعار

دیگرمعنا نمیکندکسی مرا...!

ثبت درتاریخ چهارشنبه 15خرداد1392 به شماره سریال244438 درسایت شعر نو

سایتهای :دلنوشتنی – شعرناب –شعر2 – وبلاگ سروناز– فیس بوک

دراندیشه ی کودک بیعار آن روزگارم !

پرسه میزدم درکوچه پس کوچه ها

با کهنه کفشهای بزرگترازپایم!

که گاه جامیماندلابه لای سنگلاخهای ترک خورده

با انگشتانی که برای نفس کشیدن

بیرون آمده بودازسرجوراب

ودستانی ورم کرده ازغروروشیطنت !

برای آزارزنگ خانه ها وُشکستن شیشه ها

با نهیب وُ فریاد عابران کوچه بازار

امروز خاطرات طفولیت ام جا مانده

پف کرده گذشته ام !

احساسم پیر ، عشقم رسوائی

شباهت ام بزرگی ، که گم شدم درونش

دیگرمعنا نمیکند کسی مرا ...!

که معنایم فرسود درعمق کودکی

اکنون به حراج گذاشتم خودم

پیله وران ورق میزنند ، جسم اوراقی ام

تا نرخ گذارندبرفهمم

وره گذران با تبسم تلخ تامیزنندنگاهشان

کاش پاره میشدبکارت ذهن بزرگی ام

در کوچکی جاخوش میکردم ...!

s@rv

کوتاه ترین راه

برگشت به خود است

http://www.shereno.com/5531/27528/244438.html

**

تحلیل استادارجمندم جناب محمدفلاح براین سروده درسایت شعر 2 دات کام

درودبرشما

ماشاالله کودک شیطونی بودید استادگرامی

شعرخوبی خواندمگرچه طولانی ترین راه بازگشت به خوداست وافرادمعمولا همه راههارا میروندکه همین یک راه را نروند.دغدغه ی شما درشعر ازدیدمن مبارزه با پلیدیهای عصر حاضر وزندگی ماشینی بوددرجستجوی بشر آنجا که مولانامی گوید:

ازدیووددملولم وانسانم آرزوست

شعر بسیار زیبائی خواندم وبایادآوری تلخ وداعبازندگی که درپارگی بکارت ذهن وبازگشت به کودکی نشان ازانسانی خسته داردکه فارغ ازسن وسا ل( چون این انسان می تواند جوان باشدیا پیر فرقی نمی کند) این شعر ففقط یک چیز مشترک درتمام انسانها را یادآوری میکند وخستگی است .خستگی اززندگی که تنها راه آن رسیدن به کمال (پرواز روح)است پروازموقتی که مارا به خلسه شعر می بردوپرواز دائمی که مارا به ماوای ابدی میبرد...

این شعر مرا بیادشعردیگری ازمولانا یا شاید اقبال لاهوری انداخت :

برای من مگری نگودریغ دریغ... – کدام دانه فرورفت درزمین که نرست ؟

رقص خوش زمانه


بت شده درتاریخ شنبه 5 اسفند1391به شماره سریال225025 درسایت شعر نو

سایتهای : شعرناب –شعر یک -پارسیسا-فیس بوک

الهام ازشعرزیبای (شعله زبانه میکشد ... ) بانوی بزرگواراستاد فاطمه لشکری عزیز (راجیل کرمانی )ونظر این استادگرانقدر

**

باردگر سکوت شب ،  مرا نشانه میکند

بسان دل شکسته ای ،  اسیر خانه میکند

اشکِ به دیده خفته را، بروی گونه های من

قطره به قطره میچکد گریه روانه میکند

خسته شدم ازاین فراق رفته زمن دگرفراغ

هیزم گُرگرفته ام ،  فقط زبانه میکند

بغضِ نشسته برگلو ، بریده تاروپودمن

ناله ی جانسوزمرا، به دل کمانه میکند

این قلم شکسته نوک ، بوم سیاه دفترش

برای خوش رقصی خود، مرابهانه میکند

شعروشعورواژه هاکلاف ریشه ریشه شد

صدای ضجه های غم ازآن زبانه میکند

عاقبت پیری من ، درد وبلا وناله شد

رقص خوش وعذاب جان فقط زمانه میکند

بس کن ازاین جوروجفا، ای فلک ستیزه جوی

آتش غصه های من ، شعله خزانه میکند

s@rv

http://shereno.com/5531/27528/225025.html 

بانولشکری ، استادومدرس زبان ادبیات فارسی ، اهل شعروعرفان ونویسنده داستان ومطالب عرفانی ، ازفعالیت های این بانوی بزرگوارنظم ومعانی کتاب شریف نهج البلاغه که 6 سال درحال انجام بوده والبته کارایشان دراین زمینه با کارهای گذشته تفاوت فاحش دارد

کامنت استادلشکری درشعرنوبراین سروده ی ناچیز

سلام استادبزرگواروارزشمندجناب لقمانی

شعرتان انقدرحس وعاطفه قوی وزنده داشت که به یک بار خواندن اکتفا نکردم بلکه چندین بار خواندم .خوشحالم که این شعر زیبا الهام ازشعر من است وسعادتمندم ازاینکه قابل دانستیدودست نوشته ی ناقص مرادرخورتوجه والهام انگاشتید.

هزارساله باشیدوقلم سبزتان هماره مانا ونویسا بزرگوار

صدها سبدگل تقدیم شما ، وفی البداهه

عشق ، مرا زهای وهوفکنده است وبی گمان

مرابه شهرآرزوبازروانه میکند

فاطمه لشکری (راجیل کرمانی )

شب روی تنم میرقصد


ثبت شده درتاریخ سه شنبه 9 آبان 1391 به شماره سریال 203768 درسایت شعرنو

سایتهای : آوای دل – شعر 1 – شعرناب – فیس بوک

کوچید روز

آغوش گشوده شب !

ازسرشاخه های کوه

تاریکی برپنجره ام آویزان

بادهم مدام می کوبدبردریچه ی اقبالم !

ها میکنم برشیشه ی کدر

شایدنوری انتظارباشد پشت در

لیک گرگان گرسنه

با شکمی ورم کرده درحال بلعیدن

اشتهایم کور

ازملچ ملچ دهان گشادشان

درخودگیجم !

بغضم بارانی  !

زارمیزندنگاهم سطرسطر

درپس انبوهی ازحزن

فانوس هم پت پت میکند ازتشنگی !

شب روی تنم میرقصد !

دوباره آغوش میکشم تاریکی...

s@rv

http://shereno.com/5531/24520/203768.html

نقدوتحلیل برشعر (شب روی تنم میرقصد) توسط سرورگرام واستادگرانقدروارزشمند جناب آقای حسین جمعی 

با سپاس فراوان ازگرامی جم عزیز وتحلیل ارزشمندشان

با درودوسپاس استادبزرگوارجناب لقمانی .با اجازه شما کمی درمورد شعرتان می نویسم

کوچیدروز ،شروع خوبیست وشاعرانه وآغوش گشودشب، زیبا وشاعرانه تر، وزبانش ادیبانه تر است! بکاربردن این دوپارادوکس خواننده را به تعمق وامیدارد،وکوشش برای خواندن را افزایش میدهد.ازسرشاخه های کوه ، دیدی وسیعتر را القاء میکندتااز(سرشاخه کوه ) ؛ وشرائط را بایک محیط محدودنمی برد، یعنی فضارا گسترده ترواگردردی است آن را عمیق تر بیان میکند.

ومشکل رابزرگ ترمیداندکه خبر ازدیدبازشاعردارد. وبه شکلی میخواهدهمه جانبه نگریسته باشد.بعددوربین شاعرپس ازگرفتن آن تصاویر (لانگ شات ازسرشاخه های کوه) به قول سینمائی هابه تصویر (کلوزآپ) یا نمای ازنزدیک میرسدیعنی ازسرشاخه های کوه به پنجره می آید!تا هم مسئله را آگراندیسمان کندوهم ملموس ترنشان دهد!واین آویزان بودن تداعی به دارزدن ویابرداربودن را نیز به نمایش میگذاردتا وحشت را القاءکند. دراینجا (باد)هم به کمک می آیدبا ایهامش که خواسته ویاناخواسته هم صدائی را میرساندکه چرت مارا پاره کندویامارابرباددهدوهم براحساس ما تلنگر بزند.ودرکوبیدن ظهوروبروز یابد! وآن هم اقبالمان .بعد(ها) کردن هم پارادوکس دیگری است که هم گیجی مارامیرساندوحتی (آه) وافسوس را به نوعی وانمودمی کند.چون معمولا (ها) کردن شیشه کدروتیره را بدتر میکند! مگر این که بخواهیم بعدازآن عمل پاک کردن .تمیز نمودن را انجام دهیم (اقدامی درپی داشته باشیم )! بامطرح کردن و(شایدنوری درپشت درانتظار باشد) مارا به این امیدوارمیکندکه درپی (ها)کردن میخواهد اقدامی را صورت دهد. جمله (لیک گرگان گرسنه) مارا به این نتیجه میرساندکه شاعرشیشه راپاک کرده، درواقع اقدام لازم را انجام داده حال این پاک کردن کافیست یا خیر ؟ آن مقوله دیگر است! زیرا ازپشت شیشه کدر علی رغم (ها)کردن شیشه تیره گرگان گرسنه را دیده است ! دراین جا وقتی عنوان میشودگرگان گرسنه با شکمی ورم کرده ! یعنی درواقع این گرگان ،گرسنه شکم نیستندوشاعر میخواهدخصلت شکم بارگی وزیاده خواهی ویا زیاده طلبی آنها را به نمایش بگذارد وحرص وآزشان را !

واین مطلب حدس مارا درابتداتائید میکند!زیرادرواقع خواسته های  مارامی بلعند ونه غذا وخوراکی ویا مادیات وامکانات مارا! زیرا بلعیدن خواسته ها وآرزوها ارزش شعررا فراترمی برد، وتاکیدشاعر برارزشهایی است که حیف ومیل می شود!

آوردن ملچ ملچ میخواهدشرائط را انزجارآور نشان دهدویک نوع اشاره ایست به بی فرهنگی این گرگ ها ! که حتی رسم ورسوم خوردن راهم بلدنیستند .وبا آوردن (دهان گشادشان) همان زیاده طلبی را نشان میدهد( درخودگیجم) همان برداشت قبلی را نیز ثابت میکند .واین گیجی که قدرت تصمیم گیری انسان را میگیردحاصلش چیزی نیست جز گریه  کردن که در(بغض بارانی)به نمایش درآمده است!وبرای این که خواننده را نیز به اصطلاح درگرفتن ایده ومقصودشاعر یاری دهد هدایت کند. وبغض بارانی با باز گشاید ناچار می شود(زارمیزند نگاهم سطر سطر) درشعرش بگنجاند!که البته دراین مورد ازارزش شعر ایجاز شعرکاسته می شود! احتمالا شاعر برایش تفهیم مضامین شعر با ارزشتر ازبه رخ کشیدن هنر وایجاز شاعری بوده است ! واین مورد یکی ازاقتضاعات سن وسال شاعر است.که بیشتر به ارزشهای درونی ومضامین اهمیت میدهدتا هنرهای شاعرانه .ویا هنربرای هنر ! ودرجمله بعد با آوردن (درپس انبوهی ازحزن) سعی داردعمق فاجعه ودرد را نشان دهدوبا خواندن ن جمله شایدتا حدودی بتوان به شاعر حق دادکه چرا سعی کرده است شعررا به توضیح وتطویل بکشاند!

وتا حدودی ایجاز درشعر را قربانی کند! زیرا بیم آن داردکه درون مایه شعرش آشکارنگردد(فانوس هم پت پت می کند ازتشنگی )زیباترین فرازی است دراین شعر که حسابی ازآن لذت بردم وزبان شعررا قدرت می بخشد

(پت پت) ، هم برضربان قلب می شود تشبیه کردوهم تنفس وخفقان شینه ونفس نفس زدن را ، وهم تاریک وروشن شدن محیط وشرائط را ! آن هم ازتشنگی !که این تشنگی نیز ایهام دارد.هم درموردکم بودن ویا نبودن اساسی ترین مایه حیات که درظاهر آب است وموارد دیگری ...را نیز می باشد! وهم کمبود نفت وسوخت وساز روشنی وروشنائی به طور کلی ! وباز با آمدن ( شب روی تنم میرقصد)مارا به دوباره خوانی ابتدای شعر دعوت می کند واهمیت این مورد را گوش زد می نمایدواین بازگشت به شکلی تکرار تاریخ را نیز نمایان میکند ! تکراری که متاسفانه مارا به آغوش تاریکی می کشاند!!!

درود وسپاس استادبزرگوار .دستمریزاد، آموختم وبهره بردم . امیداست که با این خط خطی هایم به شعر باارزش شما لطمه ای نزده باشم

(با مهر : جم)

 

 

نقدوتحلیل شعر (کاش خواب بماند)


ثبت شده در تاریخ یکشنبه 11 دی 1390 به شماره سریال 156289 در سایت شعرنو

وسایتهای :شعرتک – سیمین ساق

اندیشه ام خفته بجای پلکهایم !

در بلمی غرق درامواج  ساحل

وخَرمنِِ خیال ،

ازهیبت فردای بی ثمر

پهن کرده بساط خود

ماه موذیانه ، ازلا به لای تَرَکهای ابر،

نظاره میکندبرپت پت کورسوی برهنه شب

وروزهمچنان درخواب شیطانی !

سکوتم مه گرفته ازغلظت اندوه

ولبهای خسته ام

چون سنگهای تشنه ازقحطی آب ،

سنجاق شده به هم

گاه اندیشه ام غلت میزند !

تاشاهد پوس خندهای تلخم باشد

که پارو میزند

گذشته ی مفقودگشته را

وتجسم فردای رویائیِ نابارور

درجنگل انبوه تخیلات

کاش همچنان خواب باشد !

تاچِفت بماند ، عبوس بامداد امیدم...!

s@rv

استاد:سارا چگنی زاده

سلام عمو کریم عزیز
شعرتان بوی غمناکی می داد ..گاه فقط فکر می کنی جوان تر ها می توانند مضمونی سرد برای سرودهاشان انتخاب کنند..اما این گونه نیست..... گاهی هاله ای از غم و سیاهی و ترس درد و اندوه بر اشعار شاعران پیشگسوت نیز قرار می گیرد.. در کل شعر همان است که من از آن به درد یاد می کنم....
تعابیر استفاده شده در شعرتان نمایانگر حس ایده آل تخیل است.. تا حدودی شمارش واژگان بر مبنای حس سوررآل یا همان امپرسیونیسم رفتاری شعر.. یکدست و هم تراز است...(اندیشه ی خفته/خرمن خیال/سنگ های تشنه/قحطی آب /خواب شیطانی/و.............)
محور افقی شعر استوار است بر زبانی استعاری و تشبیهی بر مبنای آرایه سازی های ادبی و صنعت کلامی..
تصویر(سکوتم مه گرفته از غلظت اندوه یکی از تصاویر مبتنی بر کارکردهای ادبی شعری است که می تواند تصویر حسی خوبی نیز قلمداد شود..من این سطر را دوست داشتم..
در ضمن قسمت آخری را که نوشتید..آه از دنیای تخیلی اندیشه های من...
چقدر عجیبه که تمام شعر با مضمون.درونمایه ی حسی/فکر بیان/زبان شعری/تخیل واژه ها/تصاویر درونی/ تصاویر تکمیلی و مابقی عناصر شعر کاملا با احساسات شعری و احساسات برونی من تطابق دارد...
درک کردم این شعر را
سپاسگزارم .............

استاد:علی اصغریزدانی (تراب)

سلام استاد

انیشتین تعبیری دارد به این مضمون که،تخیّل بر دانش ارجح است چون دانش محدود است ولی...
جان کلام: اشعارتان به نوعی"انگارش" دارد و مخاطب را به نوعی باور در مقصودتان می رساند.
ارادتمندیم استاد کمافی السابق

استاد:غلامعلی بهروزی

استاد لقمانی عزیزم
تخیل بر گرفته از عالم واقع است و به قول فلاسفه اخذ معنی بدون واقع ممکن نیست پس آنچه در تخیل ما می گذرد بدون تردید حاصل برداشت های واقعی است و گاهی تخیل آرام بخش و تسکین دهنده هست
درود می فرستم به شما و اندیشه زیبای شما

استاد:علی عبدالهی

سلام
عزیز تر از جان
سکوت هدیه ایست
که در پس

درخت می روید
آنگاه که
ابر را می فهمد
شعرتان حدیث نفس آدمیست با خویش در این هبوط . و جستجو و واکاوی خویش است هر چند در کورسو نگاهی از لابه لای ابرها آن هم به پرده ی تاریک خاطرات .
اما هشدار برای بهتر دیدن و بهتر یافتن است
نوعی درس است انذار است
قرار دادن آینه است در پیش رو، جستجوست
آموختم :سپاس

http://sarvenaz.blogsky.com

 

هنوزغرق است ...(همراه بانظراساتیدبراین شعر)

 انتخاب چنددیدگاه ازبین کل کامنتهابرسروده ی(هنوزغرق است)توسط اساتیدوبزرگوارن درسایت شعر نوبه ترتیب حضور

ثبت شده در تاریخ پنجشنبه 17 آذر 1390 به شماره سریال 152969 در سایت شعرنو

وسایتهای شعرتک – سیمین ساق

افکارم درتالاب اندوه ، غرق

قلاب انداخته سراسیمه دردها ، برای صیدم

هیاهودردل بچه ماهیهای گوشه ی نی زار

دررویای سیرشدن

زوزه ی نفسها بی رمق ،

 غلت میخورددرون گلو

آدمکها با افکاری نضیف

تورگستردند برای اسارت دامشان

ومنی که حلق آویزم

درچنگگ اندیشه های پوسیده

همراه با صدای بچه ماهی دردام

باچشمان حسرت

خیره مانده برآتشی که درانتظار ش دودمیکند

ازدحام مایوسانه همزادان

دهشتناک نظاره گر

چشمهای از تب وتاب افتاده ی شکار

که رقص کنان درحاشیه رود

جان میبخشد برای شکمهای درحال انفجار

آتش همچنان شراره میزند

واسکلتی بردوش ماهیها

هنوز غرق است، ذهنم ...

s@rv

http://sarvenaz.blogsky.com

سرکارخانم : مهساتیلی

 (( حلق آویزم در چنگک اندیشه های پوسیده...))
سلام استاد بزرگوار....
زیبایی این شعر وصف شدنی نیست....
سطر سطرش را حس کردم با اعماق وجودم....

استادارجمند :  غلامعلی بهروزی

سلام ودرود فراوان بر شاعر توانا جناب لقمانی عزیز
هزاران درود و هزاران بوسه بر قلم شیوای شما
و چه زیبا بیا ن نموده اید گرفتار شدن در تار های وامانده در گذشته افکار را
و دردهای عیان و نهانی که با غم و اندوه
عاقبت انسان را
حتی صاحب اندیشه را
متوقف خواهد کرد
درود

سرکارخانم :  عطیه تقی زاده

غنچه های یاس من امشب شکفته است. و ظلمتی که باغ مرا بلعیده، از بوی
یاس ها معطر و خواب آور و خیال انگیز شده است.
با عطر یاس ها که از سینة شب بر می خیزد، بوسه هائی که در سایه ربوده شده و
خوشبختی هائی که تنها خواب آلودگی شب ناظر آن بوده است بیدار
می شوند و با سمفونی دلپذیر یاس و تاریکی جان می گیرند...
(شاملو)
سلام بر استاد نازنین...
سروده ای فوق العاده ای بود...
چندین بار خوندم و لذت بردم...زیاد.
الهی همیشه باشید و شاد ...

استادارجمند :  مهندس غلامحسین جمعی

 درود بر استاد بی بدیل خودم جناب لقمانی عزیزو گرامی این شعرت را خیلی بیشتر از حد همیشگی دوست داشتم وبا خواندنش بدنم مور مور می کرد تا در انتها به انفجار رسید . قدرت تصویر سازیت را می ستایم و راستش کمی هم حسودی ام شد که بنده هنوز پیچیده گویی را فرا نگرفته ام لازم شد بیایم خدمتتان کلاس خصوصی البته نه شبها ! قربانت حسین بدرود گرامی .برای خواندن جواب ودوباره خواندن باز خواهم گشت

استادارجمند :  محمدترکمان (پژواره)

سلام استاد لقمانی عزیز به فرموده ی استاد جمعی این بار شعری پیچیده تر از قبل خواندم.
چندبار خواندم ولی اطلاع دارید که با غروب خورشید آفتاب ذهن بنده هم غروب می کند!
هر موجود جانداری از حیوان تا نبات حق زندگی دارد و راز بقا پدیده ی منظمی است که این راز را حیوانات؛ /سوای حیوان ناطق!/ خیلی خوب رعایت می کنند. افراط نمی کنند = صرفا رفع نیاز می کنند و هر گاه هم که نیازشان بر طرف می شود اگر پای روی دمشان هم بگذارند بی خیال می شوند!
در صورتی که بشر خام اندیش به صغیر و کبیر و ...رحم نمی کند حریص است می خورد و دور سر می زند! حتی به میوه ها هم رحم نمی کند کاش می دانست که خواص بادام رسیده صد ها برابر خواص چغاله بادام است!شاید این مطلب بنده ارتباطی با شعر خوب شما نداشته باشد یک خیلی کم مرتبط باشد، ولی با خواندن اش این چند سطر برایم تداعی شد. زنده باشید مرد بزرگ و دوست داشتنی...

استادارجمند :  مهدی نساجی

درودبرشاعرارجمندجناب لقمانی

سروده زیبای شما را خواندم بابافتی پیچیده ازمعنا

قابل تامل وعبرت انگیز برای بشر

که درمحیطی ازاحساس وبه مددمهارت تان درسرودن به دل نشست

قلمتان ماندگار

استادارجمند : رحمت اله خواجوی

سلام دوست واستادارجمندم کریم لقمانی

می پندارم تولداین شعردردومقطع زمانی رخ داده است.ابتداحسی که آزارت میدهدوسپس درزمان نوشتن ویاویرایش حس درونی تان که بی تعارف لطیف است ، به مددمی آیدواحساسی زیبابرحس خشم قبلی سوارمیگردد . ومااین شعررادرآغوش میگیریم

درجامعه اعمال وحرکاتِ خیلی ها بمذاق شما نمی آید ورنجتان میدهد

آدمکهاباافکاری نضیف/ تورگسترده اندبرای اسارت دامشان/...برای شکمهای درحال انفجار.اذیتتان میکند،بیتفاوتی جامعه ازاتفاقات درون آن ،دوست داریدحرکتی صورت گیرد.

ازدحام مایوسانه همزادان/دهشتناک نظاره گر/آتش همچنان شراره میزند

اینان دغدغه فکری شما درزمان حال میباشد .لااقلدرشعراینگ.نه رخ می نماید

هنوزغرق است ذهنم .../افکارم درتالاب اندوه غرق/قلاب انداخته سراسیمه دردها،برای صیدم.

من برایت شادی آرزودارم وازآن بزرگوارشاملومددمی جویم

احساس میکنم / درهرکناروگوشه ی این شورزارِیاس / چندین هزارجنگل گل شاداب/ناگهان...

استادصمیمانه درآغوشت می گیرم

تکرارمیشوم ... ؟! (باتحلیل ساراچگنی زاده و استادترکمان ارجمند)

 ثبت شده در تاریخ سه شنبه 1 آذر 1390 به شماره سریال 150885 در سایت شعرنو

وسایتهای : شهرشعر – شعر تک – شعریار – شعرناب

تحلیل خانم ساراچگنی زاده عزیزبراین شعر

**

خانه بر دوش ام با اوهام تکرار می شوم
سلام عمو کریم
ببخشید اگه گاهی به اشعارتون سر نمی زنم ماشالله چقدر آثار ادبی از ذهن بلندتون بیرون میاد......
دستتون درد نکنه که به عمو پژواره شعر تقدیم کردید........
شعرتون نمای قشنگی داشت از لحاظ بافت مفهوم منظورمه......
بدون شک یکی از برترین اشعارتونه(البته به عقیده ی من)
آرایه ها و صنایع ادبی شعرتونو می نویسم البته اگه اجازه هست؟؟؟
من اجازه نمی خوام که......
نگاه رنگ پریده( تصویر چند مفهومه.... اضافه ی استعاری)
کوچ آه(انسان نمایی... تصویر یک منظوره)
قندیل نگاه( اضافه ی تشبیهی)
نظاره ی ماه( استعاره ی مکنیه تشخیص)
واژه های ترکیده ( تصویر حسی)
کولاب اندوه( تشبیه بلیغ)
بوی لهیب( حس آمیزی)
فریاد باد( انسان نمایی.....)
زنده باشیدوسلامت

نظر استادترکمان براین شعر

**

رخت سفید بر تن واژگان پوشانده ای!
سکوت را به شاباش، واداشته ای!
نم نم اشک شوق از پرچین کوچه
میخک ها را به رقص آورده ست!
در غربت موهوم
امشب عروسی ی خوبان ست!
سلام استاد لقمانی عزیز و پدر صلح شعرنو و سایت های مشابه...
از اینکه یکی از یهترین آثارت نصیب بنده شده است از شادی در پوست خود نمی گنجم.
به دردم قسم که با پرچین های کوچه همراد پنداری نمودم
همچنین ازتمامی بزرگان حاضرباتمام وجودوصمیمیت تشکروقدردانی می کنم

**

تقدیم به استادارجمندم محمد ترکمان عزیز (پژواره)

**

دیوارشکسته ، لم داده ام به آن !

نگاهم درگروآفتاب رنگ پریده

باعجزونیاز

تازره ای ازآن گرمی دهد این تن ملتهب

آهی دبش کوچ میکندازگلو

چون لرد انگورته مانده درسبو

کم کم نفس ناله سردهد

ازانجماد جسم مهجور

وآفتاب پشت پسین محو، بی هیچ مرحمتی

برقندیل نگاهی خیس

چترشام ، بشکن زنان وُپاورچین

روبنده میگشاید ، تاعریان شودتنش

وماه باطنازی مهمان ستاره ها

نظاره میکندبروسعت زمین

وسرمای سینه سوز

فرومیریزددیوارحائلم

تادیگر جائی برای لمیدنم نباشد

من میمانم بسانِ چینه ای میان باغ وسکوت خفته ام

وواژه های ترکیده ازسوز

باتندیسی غرق درکولاب اندوه

زُل زنان به آشیانه های دور

که بوی لهیبش نوازش میدهد چشمان غبارگرفته ام

فریادهای باد تازیانه میزد

بازهم سکوتی دیگر!

خانه بردوشم ! بااوهام !

تکرار میشوم ...؟!

s@rv

http://sarvenaz.blogsky.com/

خسته ام ازاین ریا !( باتحلیل استادترکمان وخزائی عزیز)

 نقدوتحلیل استادمحمدترکمان  (پژواره) عزیزبرشعر(خسته ام ازاین ریا...)

درسایت شعر نو

وقتی که احساس جریحه دار می شود، به مراتب سرکش تر می شود! مانند:ماری در قفس که آزارش می دهند تا زهرش افزایش پیدا کند.(در سرم سازی ها)تا اینگونه افسارگسیخته از کنترل خارج و از شاعر فرمان نبرد! این ترواشتان خشم احساس است، که از بی مهری ها سر به شورش برداشته و همه را مبهوت کرده است!
سلام استاد ببخشید سیستمم قطع است واین نظر را با موبایل ارسال می کنم؛منتظرم وصل بشوم تا باز گردم و بهتر در خود! فرو بروم! شعرت احساس مرا نیز برانگیخت

ای دریغ!
ای افسوس!
برای چه؟ برای کِه؟؟؟
شاعردر آغاز خود را مخاطب قرار داده. در صورتی که باید به عکس آن توجه نمود.
اشاره ای دارد به آنها که فکر می کنند در کوله بارشان احساسی را حمل می کنند! کوله باری که می شود به تابوت تشبیه اش کرد!
و این ها با وفاحت و کوته نظری، در مسیری که فکر می کنند به گوستان ختم، که در اوهام و خیالی پوشالی سیر می کنند و اینکه شما دارند بیهوده بر سر و سینه که
( ممکن است هلهله ی شادی نیز باشد!)
می کوبید!
حال گیریم که تنه ی قطور احساس مرا قطع کرده اید!
با هزاران جوانه که در طلاقی ی تنه و ریشه ام خواهند رویید، چه می کنید؟!
و در ادامه شاعر این حرکت را تقبیح و به سخره گرفته= است!(دلتنگشان هست!)=یعنی این ها ناله نیست بلکه فریاد از خوشحالی است! چه وقیحانه خودتان را خسته می کنید!!
خوب می شود اینگونه هم برداشت نمود که شاعر دلتنگ احساسش نیست بلکه دلتنگ همان حماقت و نادانی هایی ست که دامن گیر آن ازدحام موهوم شده است!
ببرید! بکشید! و من برایتان متاسفم!
/اندوه گرفته چشمهایشان با تشویش/
/چه زار می زنند مرده ندیده ها/
چه اشک تمسایی می ریزند! این زنده ندیده ها!!!
این کار دروغین و ریاکارانه ی شما عکس عمل خواهد نمود! شما به احساس من زندگی می بخشید
/کامنتی که در زیر گذاشته ام می تواند مکمل این سطر باشد/
احساس شاعر،باری است گران برای آنها چرا که درد ندارند/ شعور ندارند/ و دریافت ندارند!و فقط می کارند و می خورند و می خوبند. و اسیر نفس و خود خواهی و قهر خویشند!
(تو بگریزی از پیش یک شعله خام
من ایستاده ام تا بسوزم تمام!)
/کاش احساسم بود که برایشان اشک غم بریزد/
احساس من در ماورا سیر می کند . احساس من الهام است. روح= جان است...
احساس من با فرشگان می، می زند! و باز شاعر: برایشان متاسف می شود!
شما بر بالای گوری خالی شادی می کنید!!
**
استاد لقمانی عزیز خودتان که اطلاع دارید بنده منتقد نیستم و نقد حرفه ای نمی دانم و این تنها برداشت اندکی بود از این همه...و شخصی است.
**
چرا
چرا در شیون می درخشم؟!
در شادی کشکم؟!
و مرده ام، بی هراس
قهرمان می شود؟!
چرا...؟
شعر بسیار تاثیر گذار و قابل تامل و تعمقی است.
ماندگار باشید..

محمدترکمان (پژواره)

http://zhar.blogsky.com/

**

نقدوتحلیل شاعرپرتوان وستودنی جناب بهرام خزائی عزیزبرشعر(خسته ام ازاین ریا...)

درسایت شعر نو

با سلام ودرود بر استاد لقمانی عزیز
آقا عجب دل پری دارید همه جا آسمان همین رنگی است
با اجازه تان برداشتم را مینویسم جزء به جزء
در ابتدای شعر ما با دو واژه
(هیهات هیهات) روبه رو می شویم که بیان گر این است که ما قرار است از دلی پراز درد بشنویم و بخوانیم
احساسم در کوله باری دوش میکشند
تا دفنش کنند وقیحانه با اوهام
از این قسمت می توان کامل حرف شما را فهمید بحث بر روی احساسات شاعر است بحث بر روی دلایل از بین رفتن ذوق شاعری است و دلایل آن
اوهام بیان گر همین موضوع است
وناله هایی در پشت آن سینه زنان
دلتنگشان هستم
حال و روز شاعر در اکنون درست انگار مصرع دوم است
حرف شاعر احساس می کنم دلتنگی است دلتنگ احساس هایی که از او ربوده اند
اندوه گرفته چشمهایشا ن با تشویش
چه زار می زنند مرده ندیده ها
احساس می کنم روی حرف شاعر با کسانی است که در کناری ایستاده اند و فقط می گویند حیف شد اما می توان از مرده ندیده ها این برداشت را کرد که شاید بار اولشان است که این را شاهد هستند
شاید برای این سنگینی این نعش کش احساس
که باریست بر دوششان
پاهای قل و زنجیر بسته شان
چه امروز روان شده
کاش احساسم بود که برایشان اشک غم بریزد
در این قسمت می توان روح شاعر را کامل حس کرد احساسی که بر دوش آنها سنگینی می کند و آنها تند تند راه می روند تا از سنگینیش فارق شوند اما شاعر در خواست می کند که ای کاش احساسم بود تا برای این لحظه یا برای شما بگرید
 تلو تلو خوران امتدادم نظاره می کنم
آن گوشه زمین گود می کنند آذین بسته اند؟
برای خاکسپاریش تکفیر کنیدنه خاک
احساس کشتنی است نه خاک شدنی
بازهم دلسوزی های شاعر برای احساسات خود او گوشزد می کند که او امری است مقدس و براو احترام بگزارید البته در اینجا می توانیم حرف و اندیشه و شاید پیغام شاعر را واضح ببینیم آنجا که می گوید احساس کشتنی است نه خاک شدنی
ریشه اش علفی سخت در انتهای وجودم برجاست
که در عمقتان ریشه دواند
عجب حلاوتی مانده در تنم آشفته بازاریست
سینه ها درد گرفته ،  بر سر می زنند
در این قسمت شاعر می گوید که اگر هم این احساس را بکشید ولی بازهم خواهد جوشید این را می توان از واژه علف و سخت دانست و البته شاعر پیروزی خود را هم بیان می کند آنجا که می گوید که در عمقتان یا عجب حلاوتی است این ها همه نشان از شادی یا امید به آینده می دهد
چه پریشان گشته این گیسوان رنگین کمان

وگونه ها خیس شده اند از سیاهی سرمه
خسته ام از این همه ریا
کاش به جای احساسم

خودم را کول می کردند

استاد ببخشید دیگر نمی توانم بنویسم ،انگار دردم را تو شعر می کنی...ببخشید
استاد شعرتان آمیخته شده بود با درد و به همین خاطر باقی خواهد ماند در ضمن تصاویر نو در این شعر به وفور دیده می شود مانند گیسوان رنگین کمان

(بهرام خزائی)

http://bahramkhazae1366.blogfa.com/

**

ثبت شده در تاریخ سه شنبه 24 آبان 1390 به شماره سریال 150110 در سایت شعرنو

هیهات هیهات ! احساسم درکوله باری دوش میکشَند

تادفنش کنند، وقیحانه با اوهام

وناله هائی درپشت آن ، سینه زنان

دلتنگشان هستم

اندوه گرفته چشمهایشان با تشویش

چه زارمیزنند ، مرده ندیده ها

شاید برای سنگینی این نعش کش احساس

که باریست بردوششان

پاهای غُل وُ زنجیربسته شان

چه امروزروان شده !

کاش احساسم بود ، تا برایشان اشک غم بریزد

تلوتلوخوران امتدادم نظاره میکنم

آن گوشه زمین گود میکنند ، آذین بستند !

برای خاک سپاری اش

تکفیر کنید ، نه خاک !

احساس کشتنی است نه خاک شدنی!

ریشه اش علفی سخت درانتهای وجودم برجاست

که درعمقتان ریشه دواند

عجب حلاوتی مانده درتنم ، آشفته بازاریست

سینه ها درد گرفته ! برسرمیزنند !

چه پریشان گشته این گیسوان رنگین کمان

وگونه های خیس شده ازسیاهی سرمه

خسته ام ازاین همه ریا

کاش بجای احساسم

خودم کول میکردند...

s@rv

گهی درخوابم وُگه گشته ام بیدار،شدم رسوادراین بازار

نه شعرم شعر گون باشد ، نمی خواهم شوم هوشیار

من ماندم وُ...تنهائی ! (باتحلیل سارای عزیز)

 ثبت شده در تاریخ دوشنبه 16 آبان 1390 به شماره سریال 149092 در سایت شعرنو 

وسایت:شهرشعر – شعر تک – شعریار – فیس بوک 

تحلیل سرکارخانم سارا چگنی زاده عزیز بر(من ماندم و...تنهائی) 

درسایت شعرنو 

*****

رسوب گرفته قلم کالم..................
سلام عمو کریم عزیزم
شعرتان را خواندم.. البته قبلا هم خوانده بودم اما کامنت ننوشتم.......
درمورد آن قضیه ی گیرها .....جارختی خیلی بامزه بود
مرسی که باعث شدید تا بخندم....
شعرتان را دوست داشتم به سبک نوشتاری که من علاقه دارم....
گویی احساس شاعر ورائ دنیای طبیعی سیر می کندوومعناسازیتان قابل تحسین است من همیشه به اشعاری که با زبانی روان و سلیس البته توجه به معنا شناسی و کاربرد عنصر معنا توجه زیادی دارند بیشتر تحت تاثیر قرار میگیرم.. مثلا عمو جان برایتان توضیحی می دهم خلاصه..اشعار افرادی مثل(بابام یا آقای ترکمان یا آقای نجات فر گاهی اشعار دیگر دوستان و حتی اشعار خودم )زبانی دارند برخاسته از هویتی وابسته به کارکردهای اصولی مفهومی در قالبی شناختی و چند محتوایی....... اما برخی اشعار مثل همین شعر شما با کمال سادگی و تک محوری بودن مفهوم بدون پیچیدگی در آرایه های بیان به آسانی ذهن خواننده را نوازش می دهند و در ذهن فرو می روند.... گاهی از چنین اشعاری می خوانم...ساده اما با محتوا
شاعر بدون محتوا شاعر نیست باید محتوا داشته باشیم.....
قسمتی از شعر نظرم را جلب کرد(وجود شاعر در اندوه........) فضای شعر همان ترکیب وجودی شاعر است شاعری که آگاه است و این آگاهی او را به دنیایی کشانده که هنر را مستلزم عینیت بخشی به احساس می داند
زیبا خواندمتان

******

  رسوب گرفته قلم کالم

انباری ازقافیه کنارش تمرگیده

برای نوشتن شعری ، هنوزنبض اش گیردارد

اوزان اندیشه اش متورم ،

درحال انفجار

تاغزلهای بی معنا به هر سوپرتاب شوند

درساحل زانوبه سینه ! انتظار

شایدتلاطم کویرشعری به ساحل آورد

موج میغُرد

شاعردراندوه

قایق درگِل مانده

، سربه گریبان ، فرسوده بغض میکند

وثانیه های امیدروبه تاریکی

برعمق رگهایش تازیانه میزند

وبادنرم نرمک درتابوت ماسه ها

مدفونش میسازد

ملحفه ای ازپرسفیدزیربالین ماه پهن

تاتیره گی شب را افزون کند

وقلمی که غرق میشوددرمنتهی الیه خودش

بادلشوره های متعفن

وتکراری دیگربردفتر بی نقش ونگار

تزیین میکنم

تسلیتی بر نانوشته هایش ، باشاخه گلی پژمرده

 بازمیگردم ! بی هیچ شعروترانه ای

دیگربرای سرودن قلمی نیست

اکنون من ماندم وُ سایه ی تنهائی !

s@rv

http://daftaresher.mihanblog.com

بخت : تقدیمی استادارجمندم جناب هادی عبدی عزیز

تحلیلی ارزشمند ازدوست ارجمندوشاعرم جناب اسکندر اقدسی براین غزل شیوا(بخت)

با سپاس وتشکر از اسکندر عزیز

سلام ودرودبرجناب عبدی شاعر وسلامی دیگر برجناب لقمانی عزیز

دوستان همانطورکه خواندیدغزل تقدیمی بسیار زیبائی بود.هم محتوای غزل وهم نحوه ی  سرودن وهم غایت آن که چرا تقدیم شده است : هم به جناب عبدی به خاطر سرودن وهم به جناب لقمانی به جهت مورد خطاب  وطرف تقدیم بودن دراین غزل زیبا تبریک میگم .اما با اجازه هادی عزیز می خواهم توضیحی کوتاه درخصوص بیت سوم شعر بدهم

(یا سپارد تن بی جان مرا بر سیلاب – تا که این رود مرا خانه ی سارا ببرد)

منظورازرود اینجارود ارس ( آراز ) می باشد و سارا ( سارای ) دختری است که درفولکلور آذربایجان نماد پاکی و تقدس شناخته می شود دختری ساده از ایلات آذربایجان و دلداده ی فردی موسوم به ( خان چوبان ) به معنی بزرگ چوپانان که درراه رسیدن به او ازدست عوامل اربابی که خواهان سارای بوده خود را به سیلاب آراز همیشه در حال طغیان می اندازد وغرق می شود که سایرهم زبانان و دوستان آذربایجانی وتُرک بنده بهتر ازمن نسبت به این موضوع می توانند توضیح دهند حال شاعر به زیبائی از این داستان واقعی ونمادین بهره جسته وتصویری دیگرگون خلق نموده است

**

شاعر: استادارجمندم جناب هادی عبدی عزیز

تقدیم به جناب لقمانی ارجمندکه همواره مدیون مهربانیش هستم

ثبت شده پنجشنبه 17 شهریور 1390 به شماره سریال 142069 در سایت شعرنو

**
سایه ی سرواجل آمده من راببرد

سمت ویران شده ای ، یاکه ثریا ببرد

یوسفم ،کاش رهاندمن بیچاره زچاه

شایدازبخت خوشم سوی زلیخا ببرد

یاسپاردتن بی جان مرا برسیلاب

تاکه این رودمراخانه ی سارا ییرد

ازمیان دوسه صدمردم رنگین شده ای

درهراسم نکندرنگ سمیراببرد

**

ملک ویران شده ام را توخدائی ، توخدا

بیصداآمده حتما که خداراببرد

ترس ، ازرفتن من نیست ،پری روی بدان

لابداین دیو ، کمر بسته که پریاببرد

مینویسم ته این شعر ردیفی دیگر

هرچه دارم ببردکاش شما را"نبرد"...
(هادی عبدی )

http://rahi28.blogfa.com/